رها...

 

موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات
کردم ترسیدم باهات حرف بزنم، موفعی که باهات حرف زدم ترسیدم
نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم، حالا که
عاشقت شدم می ترسم از دستت بدم
 
 
به من می گفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر، میمیرم... باورم
نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر... سال هاست در
تنهایی پژمرده ام... کاش امتحانش نمی کردم...
 
 
اون لحظه
اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تورو پیدا کردم،‌ یاد اون روزایی افتادم که
به صدتا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم...
 
 
 
رسم زندگي اين است روزي کسي را دوست داري و روز بعد تنهايي به همين سادگي او رفته است و همه چيز تمام شده مثل يک مهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني ؟ اين رسم زندگيست پس تنها آواز بخوان
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, ساعت 16:40 توسط رها |