از ديروزها به دنبالت دويدم و به اميد ديدارت به امروز رسيدم ولي افسوس...!
افسوس که تو به فرداها سفر کردي
دعا کردیم که بمانی ، بیائی کنار پنجره ، باران ببارد .
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست .
رفتی پیش از آن که باران ببارد
آرزوی خیلی ها بودم ! اما اسیر قدرنشناسی "یک" نفر شدم
چهار فصل کامل نیست ، هوای تو هوای دیگریست
چه فرقی دارد ، پشت میله ها باشی یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن ، وقتی که آرزوهایت در حبس باشند
خدایا یا نوری بیفکن یا توری ، ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد .
همیشه به یادت هستم اما شاهدی ندارم جز کلاغ بام خانه مان که او هم حقیقت را به تکه پنیری می فروشد
وقتی قرارمان پروانه شدن است ، بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند .
از این آمد و رفت های تکراری دلم گرفته ، یا نیا ، یا نرو !
عشق یعنی اختیار بدی که نابودت کنند ولی "اعتماد" کنی که این کار را نمیکنند .
با هر قدمی که دور شدی روحم خراشی خورد ، حالا با هر نسیمی درونم میسوزد
کوه کندن فرهاد نه کاریست شگفت ، شور شیرین به سر هرکه فتد کوه کن است
دوست داشتن را نه می نویسند نه میگویند ، ثابت می کنند
چقدر صدای تیک تاک ساعت دلخراش است وقتی تو "یک ثانیه" هم در کنارم نیستی .
در خاطری که "تویی" ، دیگران فراموشند ، بگذار در گوشت بگویم "میخواهمت" ، این خلاصه ی تمام حرفهای عاشقانه ی دنیاست .
کاش بدانی ، قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی .
این روزها آنقدر به "تنهایی" عادت کرده ام که حتی اگر "تو" که سالها منتظرت بودم هم پشت در باشی در را باز نخواهم کرد .
همین که قاصدکی را فوت کنی تا عطر نفسهایت را با خود بیاورد ، برای دلم کافیست .
میان آنهمه الف و ب مشق دبستان ، آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود
غمگینم ! وقتی تمام جفتهای دنیا "تنهاییم" را به رخم میکشند، حتی جورابهایم !
زمستان را دوست ندارم چون با آمدنش به یاد نگاه های سردت می افتم .
من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم ، میترسم بگویم "تو" و آرام بگویی پر !
نظرات شما عزیزان: