رها...

پنجره راكه بازميكني…
دلم مي ايدولب طاقچه نگاهت مينشيند
ميبيني؟!
دلم بي دام ودانه جلدنگاهت شده است!

 

 

هیچکس حرف دلم نفهمید و نخواهدفهمید جزمورچه ها… ک در زیر خاک گلویم را ب تاراج میبرند

 

لجم میگیرد وقتی عاشقانه هایم را برای تو مینویسم…………..اما همه میخوانند الا…..تو

 

 

میترسم از اینکه
یه روزی یه جایی،من
خیلی دور از تو،
شب و روز در آغوش یک غریبه
بیقرارت باشم
و بعد از هربار هم آغوشی به یاد آغوشت
بی صدا گریه کنم

 

خسته ام همه میگن مگه کوه کندی
.
.
.
.
اما هیچ کس نفهمید ک دل کندیدم

 

از عجایب شیرین عشق این است همانی آرامت می کند که روزی آتشت زده . . .

 

 

آهای ِ روزگار !!
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی
تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت هماهنگ کنم … !! …

 

 


+ نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, ساعت 1:41 توسط رها |