رها...

 

در انتظار تو ، کاسه ی صبر که هیچ، صبر کاسه هم لبریز شد
 
 
عشق یک اتفاق است ، نه انتخاب !
اگر انتخاب باشد
،با یک اتفاق از بین می رود !
 
 
عشق چیست ؟
صاعقه ایست بین دو نگاه !
پس از آن بارش باران محبت در دل ها
 
 
عشق غالبا یک عذاب است ولی محروم ماندن از آن مرگ است !
 
 
 
مرا پاپتی خواند ، آنکه در راهش کفشهایم پاره شد
 
 
 
یه وقتایی اونقدر هیچکس حالی ازت نمی پرسه که آدم شک میکنه نکنه مرده و خبر نداره

 
 
.
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم ،
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده

 
 
 
برای دل من همیشه “تو” خواهی ماند ،
حتی اگر مخاطب تمام این نوشته هایم “او” شوند
 
 
تو را ..
با دلی پر از خواستن می خواهم ..
همان چیزهائی ..
که من آرزو می کنم..
و “تو
همه را یکجا داری ..
 
 
قلبم
شاتر دوربین عکاسی‌ است که منم . !
به تو که می‌رسم ، تند می‌ زند
برای ثبت لحظه‌ها . . .
 
 
 
دیــوانـــه ام مــی کــنــد
فــکــر ایــنــکـــه
زنــده زنــده نــیــمــی از مــن را از مــن جـدا کـنـنـد
لـطـفــا
تــا زنـده ام بـــــــــــــمان

 
 
 
هر جا که می بینم نوشته است :
خواستن توانستن است
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!

 
 
 

نمیدانی … !
چطور گیج می شوم
وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت
در هیچ فرهنگ لغتی
پیدا نمی شود … !

 

وقتی گرمای نگاه تو نیست این میشود حال و روز زمستانی من :
سرماخوردگیهای پی در پی ، تب و لرز های بی پایان … !
 
 
بعد از مـرگـم
قـلــبـم را جــدا از مـن خـــاک کنید
من و دلـــم هیچ گاه
آبـمـان توی یک جـوی نرفت
 
 
این روزها
همه چیز بوی تو را دارد
حتی هوا
آنقدر زیاد که دوست دارم
رگهایم هم احساست کنند ….
 
 
پیچک می شوم ، وحشی می پیچم به پروپایت
تاحتی نتوانی آنی بی “من” بودن را زندگی کنی
 
 
 
چه خوب است که هستى
وقتى که هستى ورود هر غریبه اى به این سراى پر از تو ممنوع میشود
و این براى بیتابى من تاب است
 
 
 
 


+ نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:40 توسط رها |

 

آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد ، مبادا تصویرت در چشمانم آواره شود.
 
 
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
 
 
رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی وبرایم دستی تکان دهی
 
 
 
پشت سر گذاشتن خاطره ها

همه ی عشقا و دلبستگی ها
 
خیلی سخته ولی چاره نداری

جاده فریاد می زنه بیا
 
 
 
نه نمیدانی! هیچکس نمیداند!
پشت این چهره ی ارام در دلم چه میگذرد!
نمیدانی کسی نمیداند!...
این ارامش ظاهر و این دل ناارام چقدر خسته ام میکند....!
 
 
 
 
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم …..
پنهانکرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !
 
 
 
 
همیشه

در بدترین لحظه ها

تنها رها می کنی مرا و

بدترینِ لحظه ها

وقتی است

که تو

مرا

تنها
رها می کنی ...
 
 
  
غریبه
نمیدانم
گنجشک هاکه آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
 
 
مگر بین منو تو چقدر فاصله است که هر چقدر سکوت میکنم ... نمیشنوی ؟..
سرفه می کنم بیرون نمی پرد ، سکوت بدی در گلویم نشسته.....
 
 
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم . . .
مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
 
 
 
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم . .
 
 
 
 میدونی خوش بخت ترین زوج دنیا کیه … ؟

خنده و گریه . . . . !

به ندرت با هم دیده میشن اما وقتی با هم دیده میشن

اون بهترین لحظه ی زندگیه…..!
 
 
از در و دیوار قلبم نم دلتنگی می باره

بگو که دستات هنوزم واسه من یه چتری داره

دستامو تنها گذاشتی تو نمی دونی چیه دردم

از همون لحظه که رفتی دیگه زندگی نکردم...
 
 
 
در من ابری نهفته است که به آفتاب می خندد. چترت را فراموش کن اگر به سوی من می آیی. فراموش کن اگر از آسمان غمی داری .با من اینجا آرامش بی کران بارانی است که از چشمان تو سال هاست می بارد
 
 
 
آنجا که چشمای مشتاقی برای انسانی اشک میریزد ,زندگی ارزش رنج کشیدن دارد!
 
 
 
کسانیکه دوسشان دارم را مرور میکنم تا خاموشیم را به حساب فراموشیم نگذارند...
 
 
 
بی منطق ترین عضو بدنم چشمام هستند ,می بینند که دیگه دوسم نداری اما هنوز تشنه دیدنت هستند...
 
 
سخت است ...خیلی سخت وقتی بدانی او کجای زندگی توست ولی ندانی تو کجای زندگی او هستی!!!
 
 
همه نیمکتهای پارک دو نفره اند... بیخیال ,روی چمن میشینم!
 
 
 
دل است دیگر... اگر می فهمید نمی گرفت!
 
 
 
نه,گریه نمیکنم !چیزی در چشمانم رفته ...به گمانم یک خاطره است!
 
 
رفتن بهونه نمیخواد ,بهونه های رفتن که تموم بشه...کافیه!
 
 
عشق حقیقی ,هیچ وقت یکنواخت و آرام پیش نمیره!
 
 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:22 توسط رها |

 

دلم کمی خدا می خواهد.....

کمی سکوت....

دلم دل بریدن می خواهد....!!

کمی اشک...کمی بهت....کمی آغوش آسمانی.....!!

کمی دور شدن از این جنس آدم.........!!!!!
 
 
 
در حقیقت آدم در یه سکانس از زندگیش

گیر میکنه و بعد مهم نیست تاکجاپیش میره،

تا هر جایی هم که بره باز با یه چشم

به هم زدن برمیگرده به همان

سکانس ، همان سال ، همان روز ،

همان لحظه....

و پیر شدن انسان از این لحظه شروع میشه !
 
 
 
نیا باران زمین جای قشنگی نیست

من ازجنس زمینم خوب میدانم كه اینجا جمعه بازاراست

ودیدم عشق رادر بسته های زرد كوچك نسیه میدادند

دراینجا قدر مردم رابه جواندازه میگردند

دراینجا شعر حافظ رابه فال كولیان دربدراندازه میگیرند

نیا باران زمین جای قشنگی نیست...
 
 
دنيا هر چقدر هم که کوچک باشد ,

تو از من دور شده ای و اين

تمام واقعيت هاست !!!
 
 
  
چه تلخ محاکمه می شود زمستان

که برای جان دادن به درخت

خود جان می دهد

و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر

همه چيز به اسم بهار تمام می شود .....

 
 
 
در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند پروانه شدن ,ینی تباهی....
 
  
در وا میشود, بسته میشود,در هم وابسته میشود!ما که آدمیم...
 
 
 
به خدا بگویید زمستانش را سرد نیست جمع کند تکرار فصلهایش را,من در تابستانش هم از سوز سردتهایی دندان به دندان ساییده ام!
 
 
تک پرم نبودی!
خیالی نیست دیگری پرپرت میکند....
 
 
 
اگر کسی بهت گفت یارت چجوری بود ؟
بگو نامرد نبود,تا آخرش بود ولی قسمت نبود...
 
 
 
درد داره میشه تمام زندگیت ولی هیچ جای زندگیت حضور نداره...
 
 
اگر به یادت نمیام دلیل فراموشی تو نیست...من ترس از ارتفاع دارم....
 
 
خدایا دستانی را به دستانم بده که پاهایش با دیگری راه نرود...
 
 
 
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست اما برای ماهی زندگیه,پس برای اونیکه عاشقته ماهی باش نه مرغابی!
 
 
من به جای خالیش بیشتر از خودش عادت کرده ام ... اعتراف تلخیست...!!!
 
 
 
لعنت به تو ای" دل "
همیشه...
جایی جا میمانی که تو را نمی خواهند...
 
 
 
من زانو هایم را به آغوش کشیده بودم وقتی او برای آغوش دیگری زانو زده بود....
 
 
 
دیگر به کسی نمیگویم دوستدارم انگار دوست دارم های من خداحافظ شنیده میشود!


+ نوشته شده در سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, ساعت 14:39 توسط رها |

 

آدم ” به خدا خیانت کرد !!
خدا غم آفرید . . . تنهایی آفرید . . . بغض آفرید . . .
اما راضی نشد . . .
کمی تامل کرد . .
آنگاه “ عشق ” آفرید !
نفس راحتی کشید !!
انتقامش را گرفته بود از آدم . . .
 
 
 
ه کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم . . .
 
 
 
 
کافیست !
عاشق ترین مرد  آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت !! دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام ، بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند . . .
 
 
 
 
گفت: حالت را نمی پرسم
می دانم خوبی, عکس هایت همه با لبخندند!!
و نمی دانست عکاس که می گوید سیب
من یاد حماقت حوا می افتم
و پوزخند می زنم . . .
 
 
 
حوا به آدم گفت:
 دوستم داری؟؟
و آدم گفت:
مگه چاره دیگه ای هم دارم؟؟؟؟؟
و اینگونه بود که عشق آغاز شد
 
 
 
چه فرقی میکند وسوسه سیب یا حوا . . .
برای کسی که آدم نیست؟؟

 

 

از شروع نفس های حضرت آدم تا پایان نفس های آخرین آدم دوستت دارم . . .

 


+ نوشته شده در شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:43 توسط رها |

 

آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟
 
 
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
   
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
   
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
   
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست
   
و غمــت سـهم ِ مــن!
 
 
 
راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
   
تو … هیچ کجا نیستی
 
 
 
حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
 
 
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
   
نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
 
 
به من گفت برو گورِت رو گم کن
   
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
   
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی:
    “
زبانم لال !
 
 
من که به هیچ دردی نمیخورم
   
این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند
کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم
 
 
چند تکه از تو
   
پریشان افتاد
   
ته فنجانی که فالم را می گرفت
   
می گفت آرام نیستی
   
و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد
 
 
 
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
   
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم
 
 
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
   
نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
 
 
 
من ماندم و حلقه طنابی در مشت
   
با رفتن تو به زندگی کردم پشت
   
بگذار فردا برسد می شنوی
   
دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت


+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 22:26 توسط رها |

 

گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد
 
 
 
 
دلم درد می کند
انگار
خام بودند
خیال هایی که به خوردم داده بودی  . . .
 
 
بیادتم....
حتی اگر قرار باشد شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم...
 
 
 
گاه سکوت معجزه میکند...
و تو می آموزی که همیشه بودن در فریاد نیست...
 
 
 
نه چتر با خود داشتی...
نه روزنامه...
نه چمدان...
عاشقت شدم...
از کجا باید میدانستم مسافری؟؟
 
 
 
 
اگه سراب دیدید ، تظاهر کنید که ازش آب میخورید و سیراب رد میشید.
نزارید به دروغش افتخار کنه
 
 
 
 
زندگی رو از شیشه ی جلو نگاه کن ، نه از آیینه ی عقب . . .
 
 
دوستت دارم ، رازیست که در میان حنجره ام دق میکند ، وقتی که نیستی . . .
 
 
 
همه ی بغض من
تقدیم غرورت باد!
غروری که
لذت دریا را به چشمانت حرام کرد . . .
 
 
 
گاهی هیچ کس را نداشته باشی بهتر است
داشتن ِ بعضی ها تنهاترت می کند . . .
 
 
 
اگر دوستم داری بلند فریاد بزن حتی اگرنشنوم باورت می کنم  عشقم . . .
 
 
 
عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند
هر داغی یک روز سرد می شود ، ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود . . .
دوستت دارم
 
 
 
سیب هنوز هم شیرین است
هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می فروشد ، شیطان بهانه بو
 
 
 
کـوتـاه مـی گـویـم دوسـتت دارم اما
از دوست داشـتـنـت کـوتـاه نـمـی آیم . . .
 
 
 
خواستم پاره گریبان کنم از دست غمت
دستم از ضعف
دریغا
به گریبان نرسید
 
 
 
راست یا دروغ مهم نیست ! تو فقط با من حرف بزن !
چشمانت زیرنویس می کنند !
 
 
 
عاشقم ا گر نیستی لطفی کن نفرت بورز
بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم میکند .
 
 
 
چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار
نیمه گم شده ات را کامل بیابی . . .
 
 
 
نمایشگاه زده ام
بیا و تماشا کن
تمام روزهای نبودنت را آه کشیده ام
و با حسرت قاب گرفته ام .


+ نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:57 توسط رها |

 

 
کنارم گذاشته ای تلخم کنی؟؟؟؟
هه!!!!
شرابی شدم ناب...
حسرتم را بکش....!!!
 
 
گریه ام میگیرد از او که تموم زندگیم بود

و الان منت دیگری را میکشد...
 
 
من آن رودم كه تنها آب دارم ، نگاهي خسته و بي تاب دارم من عشق نور دارم در دل اما ، فقط تصويري از مهتاب دارم
 
  
چه احساس بدیست....

وقتی با تمام وجودت کسی را دوست داری و او برای

دیدن قلبت میخواهد دکمه های لباست را باز کند...!!!
 


+ نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 23:36 توسط رها |