رها...

 

دنیای زیر آب
شبیه دنیای چشمهای توست
هر چه بیشتر دست و پا می زنم
بیشتر غرق می شوم
 
 
بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین من است ، وقتی که به “تو” نگاه میکنم
 

گفتی دوستم داری به اندازه قطرات بارانی که بر روی صورتت میریزد
و من هم دوستت دارم بدون توجه به چتری که روی سرت گرفتی
 
 
لکنت زبان هم بهانه ی خوبیست برای مزه مزه کردن اسمت
 
 
چشمهایت زمین سبز محبت بود و من قانون جاذبه اش را وقتی فهمیدم که سیب سرخ دلم افتاد
 
 
من چک نویس احساسات تو نیستم ، “دوستت دارم” هایت را جای دیگری تمرین کن
 
 
کاش می دانستی در این کویر تنهایی تو را داشتن حس خیس باران است !
 
 

وقتی ناله های خرد شدنت زیر پای باران نوای دل انگیزی شد
چه فرقی می کند برگ سبز کدامین درختی . . .
 
رویاهایم را امشب میگذارم پشت در ، بیچاره رفتگر ، چه بار سنگینی دارد
 
 
مرهم زخم هایم کنج لبان توست ، بوسه نمیخواهم ، سخن بگو
 
 
مهم نیست
دور باشی
یا که نزدیک
از روبه رو بیایی
یا که روی بگردانی از من
ماه را از هر طرف که ببینی ماه است 
 
 
تو تغییر نور را در آسمان تماشا می‌کنی
من چشمهای تو را . . .
 
 
دوام نمیاورم سرمای زمستان امسال را
باید کوچ کنم…  به قشلاق آغوشت . . .
 
 
خیابانهای تنهایی دلی ولگرد میخواهد و اوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد
برایت مرده بودم تا برایم تب کند قلبت….ولی حتی نپرسیدی دلت همدرد میخواهد؟؟
 
 
من که نباشم دنیا یک “من”کم دارد
تو که نباشی من یک “دنیا” کم دارم . . .
 
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا !
 
اندوهی برای من نیست

چون

آنکه مرا دوست دارد اگر هزار دلیل برای رفتن باشد

رهایم نخواهد کرد

او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت . .
 
 
دلــــــم

اگـــر بــرای ِ تــو تـنگ مـی شــود

ببخـش !

روزم ایـن گـونه ، قـشنـگ مـی شـود . . .
 
 
 
همه ی کارهایت را بخشیدم

جز آن تردید آخر هنگام رفتنت

که هنوز مرا

به برگشتنت امیدوار نگه داشته . .
 
 
تو میدانی از مرگ نمیترسم،

فقط، حیف است،

هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم . . .
 
 
 


+ نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, ساعت 20:20 توسط رها |

 

گاه سرسری رد شو و زندگی کن…دقت،”دق ت” میدهد!
 
ا دیروز …هرچه می نوشتم عاشقانه بود !از امروز …هرچه بنویسم صادقانه است !عاشقانه دوستت دارم
 
نزر کردم اگر نیایی پیاده از یادت برم
 
میگوید:آخرخنده گریه است
بهانه ای جورکن بخندم!
بغضی درگلودارم!
 
 
 
این بار که آمدی
دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد
میلـــرزد
 
 
 
 
دلم برای لمس نگاهت سخت دلتنگی میکند ، به کدامین بهانه حواسش را پرت کنم !
 
 
 
عاشق ترین مرد، آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت
 
 
نمی دانی چه رنجیست ماندن
وقتی همه برای رفتن تو دعا می کنند . . .
تنهایی قشنگ‌ترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ‌ کس نداری . . . !

 
 
نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو !
شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !

 
 
هیچ میدانستی
زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .
 
 
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن
به هر حال دارم فراموش میکنم فراموش شدنم را . . .
 
 
 
گرگ هم که باشی
عاشق بره ای خواهی شد
که تو را به علف خوردن وا می دارد
و رسالت عشق این است
شدنِ آنچه نیستی !
 
 
 
دوست داشتن ، نه در ازدحام روز گم می شود
نه در خلوت شب
خفته یا بیدار دوست می دارمت . . .
 
 
من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم !
عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !
 
 
 
یک سبد دعای خوشبختی مال تو
دست من بود می گفتم همه دنیا مال تو
 
دوستت دارم
این تعارف نیست
زندگی من است . . .
 
 
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود . . .


+ نوشته شده در شنبه 16 دی 1391برچسب:, ساعت 21:9 توسط رها |

 

صدا بزن مرا
مهم نیست به چه نامی
فقط میم مالکیت را آخرش بگذار
می خواهم باور کنم ، مال تو هستم
 
 
بی بهانه در خاطرمی وفراموش نمیشوی شاید دوست داشتن همین باشد
 
 
کاش میدانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت… آنوقت به او میگفتم… یقه را آنقدر تنگ بافته ای… که بغض هایم را نمی توانم فرو دهم…!!!
 
 
تعداد دقیق مژه هایت را میدانم تعجب نکن ، مگر زندانی کاری جز شمردن میله های زندانش دارد ؟
 
 
در دلم کودکیست که “بی تو بودنش” را نق میزند، من هیچ، لااقل بهانه ی او باش
 
 
اگه دنبالت میام فقط دارم حرفتو گوش می کنم !
آخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت … !
 
 
دوست داشتن که شاخ و دم ندارد !
اگر داشت ، من دیو کوچکی بودم که عاشقانه تو را دوست دارد
 
 
حواسمون باشه دل آدما شیشه نیست که
روی اون « هــا » کنیم بعد با انگشت قلب بکشیم
بعد وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !
رو شیشه نازک دل آدما اگه قلبی کشیدی
باید مردونه پاش وایستی
 
 
برای با تو مترادف شدن
خـــــواهم گذشت
از تمام هم خانواده های خودم
 . .
 
مـــاه من ، ماهـــک من
در کدامیــن شب تقدیرم بجویمت که آسمان تقدیرم همیشه بارانی است . .
شعری خواهم سرود بر وزن تو
که تمام مصرع هایش ، هم قافیه باشد با چشمانت
. . .
 
نوک قله را میخواهم،تا داد بزنم عشق را،تا انعکاس بیابد آنگاه که میگویم”دوستت دارم
 
 


+ نوشته شده در دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, ساعت 18:41 توسط رها |

 

از ديروزها به دنبالت دويدم و به اميد ديدارت به امروز رسيدم ولي افسوس...!
افسوس که تو به فرداها سفر کردي
 
 
دعا کردیم که بمانی ، بیائی کنار پنجره ، باران ببارد .
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست .
رفتی پیش از آن که باران ببارد
 
 
آرزوی خیلی ها بودم ! اما اسیر قدرنشناسی "یک" نفر شدم
 
 
چهار فصل کامل نیست ، هوای تو هوای دیگریست
 
 
چه فرقی دارد ، پشت میله ها باشی یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن ، وقتی که آرزوهایت در حبس باشند
 
 
خدایا یا نوری بیفکن یا توری ، ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد .
 
 
 
همیشه به یادت هستم اما شاهدی ندارم جز کلاغ بام خانه مان که او هم حقیقت را به تکه پنیری می فروشد
 
 
 
وقتی قرارمان پروانه شدن است ، بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند .
 
 
 
از این آمد و رفت های تکراری دلم گرفته ، یا نیا ، یا نرو !
 
 

عشق یعنی اختیار بدی که نابودت کنند ولی "اعتماد" کنی که این کار را نمیکنند .
 
 
 
با هر قدمی که دور شدی روحم خراشی خورد ، حالا با هر نسیمی درونم میسوزد
 
 
کوه کندن فرهاد نه کاریست شگفت ، شور شیرین به سر هرکه فتد کوه کن است
 
 
 
دوست داشتن را نه می نویسند نه میگویند ، ثابت می کنند
 
 
 
چقدر صدای تیک تاک ساعت دلخراش است وقتی تو "یک ثانیه" هم در کنارم نیستی .
 
 
 
در خاطری که "تویی" ، دیگران فراموشند ، بگذار در گوشت بگویم "میخواهمت" ، این خلاصه ی تمام حرفهای عاشقانه ی دنیاست .
 
 
 
کاش بدانی ، قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی : بمان ، نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی : هر طور راحتی .
 
 
 
این روزها آنقدر به "تنهایی" عادت کرده ام که حتی اگر "تو" که سالها منتظرت بودم هم پشت در باشی در را باز نخواهم کرد .
 
 
همین که قاصدکی را فوت کنی تا عطر نفسهایت را با خود بیاورد ، برای دلم کافیست .
 
 

میان آنهمه الف و ب مشق دبستان ، آنچه در زندگی واقعیت داشت خط فاصله بود
 
 
غمگینم ! وقتی تمام جفتهای دنیا "تنهاییم" را به رخم میکشند، حتی جورابهایم !
 
 
 
زمستان را دوست ندارم چون با آمدنش به یاد نگاه های سردت می افتم .
 
 
 
من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم ، میترسم بگویم "تو" و آرام بگویی پر !
 

 

 


+ نوشته شده در دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, ساعت 14:40 توسط رها |