رها...

باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی ازآن کیست!!!

 


عاشق اسمم میشوم وقتی تو صدایم میکنی…….

 

 


آرزوی خیلی ها بودم
از آن دست نیافتنی هایشان….
ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی…!!

 


هیچ کدوم نه اذیتم کرد….
نه واسم سوال شد……
فقط یه بغض داره خفم میکنه……
چه جوری نگات کرد …..که منو تنها گذاشتی؟؟

 

 

فاصله خط عابر پیاده ندارد
دست مرا بگیر و از آن رد کن
قرار دیدار ما هر نیمه شب
خیالت که نمی گذارد بخوابم

 

 

کاش عشقمان دوطرفه بود
حالا که یک طرفه است
بر من خرده نگیر
راه برگشتی ندارم
باید تا ته خط بروم ..!

 

 

بعضیا لازمه کنارت نباشن . . !
کنارت که باشن تنهاتری . . !
پس خواهشن نباش . . !

 


بعضی حرفا رو نباید زد
بعضی حرفا رو نباید خور
بیچاره ل چه میکشد میان این "زد"و"خورد"

 

 


حال روحیم خوب نیست به نبال آتشم...
فندکی...کبریتی...چیزی
اما نه برای روشن کرن سیگارم!
برای دود کرن خاطرات و تجربه های تلخی
که دل شکسته ام بهای آنهاست

 

خدایا؟
کمی بیا جلو تر
میخواهم در گوشت چیزی بگویم ...!!
این یک اعتراف است ...
من بدون او دوام نمی آورم...
حتی تا صبح فردا...

 

 


گفت تا ابد تنهایت نمیگذارم...
ابش چه زود عفو خورد...!!

 


آنقدر زیبا عاشق او شده ای !
که آدم لذت میبرد از این همه خیانت...
روزی اینگونه عاشق من بودی یادت هیت


+ نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ساعت 14:26 توسط رها |