به غریبه ها عادت نکن
یک روز می ایند دلتنگ از همه جا..
پناهگاه شان می شوی به شرط امن بودن..
هوای بارانی شان را نگه می داری
مبادا احساس غربت کنند..
ناگاه زیر دلشان را میزنی..
او کوچ می کند..
تو در خود جا می مانی..
دلم که میگیردبغض میکند
میشود وبال گردنم
دردهایم خیلی نیستند توهستی و فراموش کردنت
لعنتی دردم می اید وقتی بادردها یت کلنجارمی روم!!!
به اندازه ی تمام سه نقطه های دنیا با تو حرف داشتم….اما سه نقطه
جدایی به روز آدم چیزی نمی آورد….به شب آدم اما…
خدایا لج نکن: حق با شیطان بود….
آدمیانت فابل پرستیدن نیستن…
آدمیانت فابل پرستیدن نیستن…
گاهی یک دوست ‘کاری’ میکند که دلت بدجور برای دشمنت تنگ میشود…!!!!
به دنبال چه پاياني خلاف جاده ايستادي
چراتاعادتت كردم به فكر رفتن افتادي؟
چرا بايد به تنهايي دوباره برگردم؟
كجاي جاده بدبودم؟كجاي قصه بد كردم؟
چراتاعادتت كردم به فكر رفتن افتادي؟
چرا بايد به تنهايي دوباره برگردم؟
كجاي جاده بدبودم؟كجاي قصه بد كردم؟
آنکه میرود نمیفهمد،اما اوکه بدرقه میکند میداند که کاسه آب هم معجزه نمیکند.
آهسته فتح کرده ای با چشمانت هر چه داشته ام را،حالا تمام جهان من مستعمره توست….
میخواهـم بنویسم …
ولی از چه؟؟؟!!
این روزها هیچ چیز سر جایش نیست
حتی خودم!
روزی از همه این دیوارهای محکم میگذرم
روزی … جایی همین حوالی شاید …!!!
گاهی اوقات وقتی آدم به حقیقتی میرسه …
چقدر دلش میگیره!!