رها...

به نسل های بعد بگویید ...

که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...

نسل ما خود پیاز بود ...

که هر که ما رو دید گریه کرد

 

 


از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !

غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ...

 

 

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!

 

 


حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!

 

 

امروز…

انگار کسی آمد…

و هوای دلتنگی ات را …

هی در آسمان اتاقم پاشید …

و تو نبودی……

 

 


چقدر سرد است!

وقتی…

دلتنگتم و نیستی

 

 

زمین کَج است…!
اما
من
هنوز هم
خوش رقصی می کنم
به سازِ تو…!

 

 


تـــــــو صـــــادقانـــه دروغ بـــگــو
مـــن عــــاشقانـــه کـــاری خواهم کــرد
“مـــــاه” همیشــه پشــت ابــر بمــاند !
 

 

 

هزاران دستـــــــ هم به سویم دراز شود !
پــــــــس خواهم زد…
تنــــــــــها …
تمنای دستان تـــــــــــو را دارم …
 

 

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی …

 

 

صبحی که شروعش با توست ، خورشید دیگر اضافیست !
 

 

نترس جانم...
ظرفيت باور من به اندازه همه دنياست
تو دروغت را بگو...

 

 

بگذار قلبم براي هميشه يخ بزند،نميخواهم كسي شال گردن اضافي اش را دور گردنه احساسم بيندازد

 

 


وقتي دست فشرديم و قول داديم...فقط دست تو مردانه بود و قول من...

 


دلهره هايت را ب باد بسپار
اينجا دليست كه براي آرامشت دستي ب آسمان دارد

 

 

عطر جديدت مبارك
تنت بوي هم آغوشي با غريبه را بيداد ميكند

 

 

ما را از كودكي به جدايي ها عادت دادند همان جايي كه روي تخته سياه نوشتند : خوبها و بدها

 

 


گفتي فراموش كردن كار ساده ايست...
تو فراموش كن من اين ساده ها را بلد نيستم

 

 


من اگر خدا بودم بنده هامو ميشمردم ببينم كه يه وقت يكيشون تنها نمونده باشه... و هواي دونفرها رو انقدر به رخ تك نفرها نمي كشيدم

 

 

به من گفت پا برهنه!!!
همان كسي كه در راهش كفشهايم پاره شد

 

 


+ نوشته شده در چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, ساعت 16:48 توسط رها |

 

می روی و من تحمل می کنم نبودنت را
می مانم و تو فراموش می کنی بودنـم را
 
 
دیروز می مردن ، فراموش می شدن آرام آرام
امروز چه زود از یاد می رویم بی آنکه بمیریم
 
 
روزگار استاد فراموشی هاست ، امید وارم شاگردش نباشی !!!
 
 
تصمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود ، ولی افسوس فراموش شدم !
 
 
بر باد رفته” صد بار بهت است از “از یاد رفته!
 
 
به یاد آوردنت هر روز ، درد آورترین شکل فراموشی ست !
 
 
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن
 
 
برات گردنبندی از گریه خریدم !
یادت باشه اگه فراموشم کنی ، گریه هام گردن توست !
 
 
کاش مىشد بدونى که فراموش کردنت مثل برآورده شدن آرزوهایم محال است
 
 
نبودن هیچگاه به تلخی فراموش کردن یک بودن نیست
 
 
خاطرات ناقوس هایی هستند که در ایام فراموشی به صدا در می آیند
 
 
ما بخار شیشه ایم ؛ نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی !
 
 

 

 

 

 

 

 

 

خاطره تنها مدرکی است که فراموشی را محکوم می کند ، پس بمان در خاطرم !

 


+ نوشته شده در جمعه 2 فروردين 1392برچسب:, ساعت 1:8 توسط رها |

 

چقدر آبروی دلم را خریده اند این سه نقطه ها
 
 
گفتی قیدت را بزنم اما ندانستی که دوست داشتن من از اول هم بی قید و شرط بود !
 
 
من هم مثل خیلی از عاشق ها از تو یادگاری دارم ولی یادگاری من با بقیه فرق داره ؛ یادگاری من از تو سینه ای پر از درده !
 
 
وقتی که رفت و منو از یاد برد
هرچی که داشتم همه رو باد برد !
 
 
کار سختی پیش رو دارم : بعد از رفتنت باید زنده بمانم !

 
 
سکوت تو سهمگین تر از سکوت ابرهاست ؛ هرگاه تو سکوت می کنی من می بارم !
شاید به همین خاطر سکوت کرده ای چون تو باران را دوست داری
 
 
منتظر قطارم ، قطاری که مسافرم در آن نیست و من در ایستگاه نیستم ؛ من روی ریلم !
 
 
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید ، جا نیست !
 
 
در باز و بسته شد ، حتما باد باز شوخی اش گرفته و باز ادای آمدنت را درمیاورد تا دلم را در قفس دلتنگی بلرزاند ؛ افسوس که نمیداند صدای پایت را حفظم
 
 
بعد از مرگم همه اعضای بدنم را اهدا کنید به جز قلبم
قلبم را در اعماق زمین دفن کنید تا آرام گیرد ، آخر قلب زخمی من دیگر نای تپیدن برای کسی را ندارد !
راستی یادم رفت ، خاکسترهای جگرم را هم دفن کنید
 
 
بغض آخرین دیدارمان را پلک نمی زنم ، می ترسم دنیا را سیل ببرد !
 
 
نیا لطفا !
میدانم می آیی ، لبخند نمیزنی ، میمیرم !
 
 
تو که نباشی با چتر هم که قدم میزنم ، گونه هایم خیس میشود
 
 
می شنوی ؟ دیگر صدای نفسم نمی آید ، به دار کشیده مرا بغض نبودنت !
 
 
ساده نیست گذشتن از کسی که گذشته هایت را ساخته !
 
 
کاش میشد یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم شاید تو میفهمیدی چقدر بی انصافی و من می فهمیدم چرا ؟
 
 

آخرش یک اعلامیه ترحیم چاپ می کنم با عکسی دونفره و برای کسانی که هیچوقت نمی فهمند به زبان ساده توضیح می دهم آن که خاک کردید اوست ؛ آن که مرده است منم


+ نوشته شده در پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, ساعت 23:42 توسط رها |