رها...

 

 
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت
 
 
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد
از عاشقی تباهی
 از زندگی مصیبت
از دوستی شکستو
از سادگی خیانت . .
 
چـه کـسـی غـمگیـن تـر است؟

آنـکه میـمانـد ؟

یـا آنـکـه میـرود ؟

هـیـچـکـس از دل دیـگـری خـبـر نـدارد
 
 
اسمش نه عشق است,نه علاقه,نه حتی عادت
حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست!
 


در زندگی بارون نباش که فکر کنند با منت خودتو به شیشه می کوبی ابر باش تا منتظرت باشن که بباری
 
 
 
یه وقتایی دلم میخواد یکی از پشت سر چشمامو بگیره و ازم بپرسه اگه گفتی من کیم؟؟
من هم دستاشو بگیرم و بگم هرکی هستی بمون که خیلی تنهام...!!
 
 
خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست

 

 

خسته ام مثل درخت سروی که سال ها در برابر طوفان ایستاد و روزی که به نسیمی دل داد ، شکست


+ نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:52 توسط رها |

 

اگر قصد ماندگــــــاری ندارید یادگـــــاری هم نگذارید
 
 
می کوشم غمهایم را غرق کنم ، اما بی شرف ها یاد گرفته اند ، شنا کنند..
 
 
 
خسته ام! نه اینکه کوه کنده باشم نه …! دل کنــــــــده ام!
آغوش خالیم از تو ، پرانتزی است بدون شرح...
 
 
 
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…! ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺖ
ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪﺍﻳﻨﺠﺎ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ”ﻫﺎﺳﺖ...
 
 
 
خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند خوبیهایت را باور نمیکنند. نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
 
 
 
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند… که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،…. تشنه ی “بازی کردن ” با آدم هایی؟؟؟
 
 
 
 
رسم زمانه است اگر نرم باشی تو را له میکنند اگر خشک باشی تو را میشکنند...
 
 
 
گـاهــی نمـی دانــی از دسـت داده ای .. یـــا از دسـت رفـــتـه ای...
 
 
 
به دل نگیر، آدمها اینطوری اند، سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنند...
 
 
 
گول دنیا را نخور ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی گرگ ها را میدرند سایه از سایه
هراسان در میان کوچه ها زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند
 
 
 
قبر منو خیلی بزرگ بسازین….چون یی دنیا آرزو با خودم به گور میبرم
 
 
 
بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز ! غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی
 
 
ممتد مانده ام ؛ انگار سکون عجیبی ، در شب ، میان ذهن من ؛ جولان می دهد مثل در خواب رفتن یک رویا ، با تصویری تمام سیاه...
 
 
 
آرام در گوشه ای نشسته ام .. کار از چسب و باند و پانسمان گذشته زخم به روحم رسیده
 
 
نوشته هایم را می خوانی… و می گویی: چه زیبا! راستی… دردهای آدم ها زیبایی دارد…؟!؟!؟!
 
 
سخت ترین فعلی که برایت به سادگی صرف کردم عمرم بود
 
 
 
بعضی وقت ها ‌ چنان کیشت می کنند ‌ که سالهای سال مات می مانی
 
 
 
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!! دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !! این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند… فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن… دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت! طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
 
 
اگه میدونستی قطره بارون وقت دورشدن ازابراچه حسی داشت اگرمیدونستی یه بندر وقت رفتن کشتی ها چه تنها میشه، اگرمیدونستی درخت کاج وقت پرکشیدن پرنده هاچه غمگین میشه، اگرمیدونستی رفتنت چه آتشی به جونم کشید اون وقت این قدرراحت نمیگفتی خداحافظ
 
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند… وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست… دل خوش سیری چند صبر کن سهراب… گفته بودی قایقی خواهی ساخت ! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
 
 
 
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود ...
 
 
می نویسم: " د ی د ا ر"
تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار
 
 
 
به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ...
افسوس.
 
 
 

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمیوزد
 
 

واژه هایم رنگ باران دارد وقتی از تو مینوسم
قلبم خیس دلتنگی است وچشمانم طوفانی
 
 


+ نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:41 توسط رها |

 

شاید قانون دنیا همین باشد ، من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست
 
 
عدالت بود یا خیانت؟وقتی نوشت دوستدارم و برای دو نفر فرستاد...
 
 
این روزها ، حالم همچون دایره ای میماند که هیچ گوشه ای برایش دنج نیست....
 
 
دیر باریدی باران ، دیر...!!
من مدتهاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام....
 
 
دیشب خدا آهسته در گوشم گفت :دیگه بسه ،باران هم از اشکایت خجالت میکشد....!!!
 
 
به بودن ها دیرعادت کن....و به نبودن ها زود ....آدم ها نبودن را بهتر بلندند....!!!
 
 
همه مرا با خنده های بلند می شناسند ،بیچاره بالشم با گریه های بی صدا...
 
 
هیس !!!! آرامتر باشید...
عشقم در آغوش دیگری خوابش یرده!!!!
 
 
دیگه به کسی اعتماد نکن حتی به چشمات... چون وقتی عاشقی چشماتم بهت دروغ میگن!
 
مدام میگفتی :خیالت تخت ،من وفا دارم ... ومن چه ساده لوحانه خیالم را تخت کردم برای عشق بازی تو با دیگری!!
 
 
دچار "مرگ عاطفی "شده ام ،متقاضی باشد...
زندگی ام را" اهدا" میکنم....
 
 
تا یادت میکنم" باران "میاید نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد!
 
 


+ نوشته شده در چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ساعت 23:7 توسط رها |

 

چه نقاش ماهري است ...
فكر و خيال ...
وقتي كه دانه دانه موهايت را سفيد مي كند ...
 
 
طعم سیب میدهد لب هایش و من گناهکارترین حوّای زمینم
بهشت همینجاست ، در آغوش تو با لب های ممنوعه ات . . . ! 
 
 
میدانم مدت هاست که ارزان شده ام
چانه میزنم تا مفد نفروشنم ...
 
وقتی پاهایت یاری ات نکنند ،
!…“بن بست ” همان جایست که ایستاده ای 
 
 
مــــــے دآنـــستَم دیـــــگَر هیـ ـچ کَــ ـس بَرآیـ ـَم
او نــمـ ـے شَـ ـوَد...
حَتــ ـے
خــــــودَش
 
 
اینــــجـا ،
جــایـی بـــرای ِ کسی ، خـــالی ست...
حجـــم ِ خـسته ی چــشم هـــا ،
خبـــرش را آورده انـــد ..
 
 
میخواهم دنیا را بدهم برایم تنگ کنند

به اندازه " آغوش " تو

تا وقتی به آغوشت میرسم....

بدانم همه دنیا از آن من است
 
 
انقدر مرا سرد کرد .از خودش......از عشق
که حالا بجای دل بستن یخ بسته ام!
اهای!روی احساسم پا نذارید
لیز میخورید......!
 
 
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگيچنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند....ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثلهمه فلاني ها....؟
 
 
مرا از چه می ترسانی؟؟
از عشــــق؟!
از دوست داشتنت یا دوست داشته شدنم؟؟!
کجای کاری؟!
که دیگر " تــــــــــــو" همهی " مــــــن " هستی
خودتـــــــ را از خودتـــــــــ میترسانی؟!!
 
 
مردم میمیرند به همین سادگی
و تو هرگز نمیتوانی باور کنی
کسی را که دوست داری
یک روز از دست میدهی.
برای همین است که
من خودخواهی میکنم
و دوست دارم زودتر از او بمیرم.
به کسی نگوئید
امّا از تنها ماندن میترسم
 
 
شب یعنی:یاد تو......صبح یعنی:دلتنگم برای تو
 
ظهر یعنی:انتظار تو.....عصر یعنی:رویای دیدن تو
 
و تو یعنی: تمام لحظه های من
 
 
 
به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
وقتی صبح می شود
تو را كه نه .... ولی !
قولم را فراموش می كنم ....!!!
 
 
 
چه کسی گفته
بخند تا دنيا به رويت بخندد؟؟؟

همه اش افسانه است...

وقتى خنديدى،
دنيايى،عزمش را جزم مى كند
تا عاجزانه

زار بزنى......
 
 
 
.به شمارش نشستم ...!
....
یک روز ....!
...
دو روز ...!
...
یـک هفتــه...!
....
یــک ســـــال ....!
....
یـــــــک عمـــــــــر ....!
..
آری یـــــــک عمـــــــــــــــــــــــ ــــر ..!
..
یک عمر به پای تو خواهم نشست..!
..
با مهربانی هایت خو گرفتـــــــــــــه ام ..!
..
مرگ هم توان گسیختن عشق من را ندارد..!
 
 
 
چه بی صدا و خاموش داره خاموش میشه چراغ زندگیم
چه بی بهانه,چه صادقانه , چه ناشیانه سوختم

چه ساده من بی تو شدم و در ظاهر چه آرامــــــــــ ـ ـ ـ ـ ـ !!!:
 
 
 
بعضي وقت ها چيزي مي نويسي فقط براي يک نفر،
اما دلـــــــــــت میگیرد وقتي يادت مي افتد که هرکســـــــــــي ممکن است بخواند جـــــــــــــــــز آن يـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر.... ...
 
 
 
زندگی یعنی ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن...
 
 
 
 
تلخترين حرف : دوستت دارم اما....
شيرين ترين حرف : ....امادوستت دارم

به همين راحتي جابه جايي كلمات زندگي را دگرگون ميكند!!!
 
 
 
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....

پس بگذار که نداند بی او تنهایم...

دور میمانم که نزدیک بماند...
 
 
 
دیدن عکستــــــ تمام سهم من استــــــــــ


از "تــــــــو"


آن را هم جیره بندی کرده ام


تا مبادا توقعش زیــــاد شود!


دل استــــــ دیگــــــر


ممکن استـــــــ فـــردا خودتــــــــ را از من بخواهد...!
 
 
 
 
چقدر بی موقع دلم میگیرد!

چقدر بی مقدمه دلتنگ میشوم...
دلم اندازه آسمان...اندازه ماتم تمام تنهایی ها گرفته
دلم اندازه وسعت دنیا تنگ شده

دلم...لعنت به دلم!
 
 
 
میخواهمتـــــــــ
ولــــی

دوری

خیلی خیلی دور

نه دســـــــــــتم به دستانـــــــت میرسد

نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ
 
 

دلم برايت تنگ شده
مي خواهم آنقدر اشک بريزم
تا غبار فاصله از قلبم تميـــز شود
ولي مي ترسم ...
می ترسم اشکهایم دلگیرت کند
 
 
 
" خداحافظی ات "
عجب خرابه ای به بار آورده!


نگاه کن ...

مدت هاست در تلاشند

مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون کشند!
 
 
 
مــــن عـــــاشقـــانـــه دوستــــش داشتم

و او به حساب خودش عـــــاقـــــلانـــه طـــــردم کرد!!!

منطــــــــق او,

حتـــــی از حمـــــاقــــت مــــن هـــــم احمقـــــــانـــه تـــر بود!!!!
 
 
درونم غوغاست
ساده میشکنم
با یک تلنگر ِکوچک! ...

اینگونه نبودم ... شــــدم!!
 
دست
م را بگیر...
بگذار یکبار هم که شده،
تمام دنیا در دستان من باشد
 
 
گفتی مرا دوست داری ،
اما دوست داشتنت دو روز است ،
دیروز گذشت و آخرش امروز است!
 
 


+ نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, ساعت 19:3 توسط رها |

 

حضورت در قلبم مانند نفس کشیدن است :

آرام.....

بی صدا...
اما :

همیشگی....
 
 
جلوی خاطراتت نوشته ام:

به یاد آورده نشود ...خطر ریزش اشک ....
 
 
از بس خوابت را ديده ام

ديگر نمي گويم “خوابم ميآيد”

ميگويم “يـــــــارم ميآيد
 
 
بــــــرگـــــرد

و زمـــــان را غــــافـــــلـــگيـــــر کـــــــــن

مــــــن بـــا تـــک تـــک ثـــانــــيــــه هـــا شــــرط بــــســــتــه ام...
 
 
زیر باران گریه می کردم آرام و بیصدا تو چتر را بالای سرم گرفتی اما همچنان گونه های من خیس از گریه ماند

و تو هرگز نفهمیدی که چتر باید بالای دلم باشد نه روی سرم ...
 
 
آخر همه چیز خوبه ...اگه هنوز خوب نیست یعنی هنوز به پایان نرسیده ...
 
 
خودت كه هیچ....

تمام دنیا هم بگویند تو مال من نیستی،این دل زبان نفهم....

باز هم....بهانه ات را میگیرد....

امان از این دل زبان نفهم
 
 
خدایا

بابت آن روز که سرت داد کشیدم متاسفم!!!

من عصبانی بودم

برای انسانی که تو میگفتی ارزشَش را ندارد

و من پافشاری میکردم
 
 
 


+ نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ساعت 22:15 توسط رها |

 

ما

به هم نمی رسیم

امّا

بهترین غریبه ات می مانم

که تو را

همیشه دوست خواهد داشت . .

 

 

تـ ـو بـ ـرو

مـ ـن هم برای اینکـ ـه راحـ ـت تربروی

می گویـ ـم : برو “خیـ ـالی نیسـ ـت

امـ ـا

کیسـ ـت که ندانـ ـد

بی تـ ـو

تنهـ ــا چیـ ـزی کـ ــه هسـ ـت…..

خیـ ـال توسـ ـت” ..

 

 

میـــان حرفـــهایــتـــ می نوشتـــی : زندگیـــ زیـــباســتــ

و مـــن همـــ زنــدگـــی را در تــو میــدیــدم

بـــرو اســـتادی خوبـــی هــا !

بــه مــنـ درس وفـــا دادی

و مـــن هــم خــوب فهـــمیـدم

وفـــا یعــنی : خــداحافــظ

.

 

دلتنگی من تمام نمی‌شود

همین که فکر کنم من و تودو نفریم

دلتنگ‌تر می‌شوم برای تو . .

 

امتداد فاصله از اعتبار عاطفه نمی کاهد

همیشه هستی ، همین حوالی . . .

 

 

دل اگر بستی ، محکم نبند ، مراقب باش گره کور نزنی ، او میرود ، تو میمانی و یک گره کور

 


+ نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:7 توسط رها |

 

هه !
مرا چه به فلسفه ؟؟؟
من هنوز در منطق چشمانت مانده ام !
 
عشق همیشه نافرجام است برای درخت ها !
به آسمان هم که برسند به همدیگر نمی رسند ؛ تبر ها مگر کاری کنند !
 
.
.
هر که به من می رسد ، بوی قفس می دهد ! جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا !
 
دلم می خواهد در آرامش آغوشت طولانی بمیرم !
 
رفتن هم حرف عجیبی است ، شبیه اشتباه آمدن است !
.
.


+ نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ساعت 17:43 توسط رها |

 

بی خیال است ، خیلی بی خیال ؛ همان کسی که تمام خیال من است
 
خدایا این “قسمت” رو کجا فرستادی که هر وقت نوبت من میشه ، میگن نیست” ؟
 
 
صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر
این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش
 
 
 
نیمه شبی من خواهم رفت ، از دنیائی که مال من نیست
از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند . . .
 
 
.
دستهایت را زیر تنهاییم ستون کن که من از آوارگی بی تو بودن میترسم.
 
 
تکرار همه چیز تو دنیاخسته کننده است، اما تو مثل نفسی، تکرارت تضمین زندگی است
 
 
تک تک روزهایم را میسوزانم تا چراغی شود برای شبهای بی چراغت ای همنفسم
 
 
 
بغض کن اما..نبار
خشک شو اما..نریز
دیر کن اما..بیا
 
 
.
همه ی کارهایت را بخشیدم
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا
به برگشتنت امیدوار نگه داشته . . .
.
 
 

 


+ نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:46 توسط رها |

 

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند، آسمان را دریاب!
 
 
دوست دارم بمیرم و سیاه پوشت کنم، دوست ندارم بمانم و فراموشت کنم..
 
 
به اندازه ی...
بی خیال...
تو فکر کن دوستت ندارم
من از پس اندازه گرفتنش بر نمی آیم!
 
 
هوا سرد است اما سرما نمیخورم
تو نگران نباش ، کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده است...
 
 
چه “شوری” میزند دلم وقتی
در چشم دیگران
انقدر “شیرین” میشوی!
 
 
گاهی تنها ماندن تمرین بدی نیست ، زیرا در همه حال باید منتظر بی وفایی بود
 
 
 
باران که می بارد ، دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم ، بدون چتر ! من بغض میکنم ، آسمان گریه!
 
 
 
 
جدا موندن از کسی که دوستش داری فرقی با مردن نداره
پس عمری که بی تو میگذرد مرگیست به نام زندگی
 
 
 
 
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها ، آن هم روی من...
 
 
 
اینجا زمین است، زمین گرد است
تویی که مرا دور زدی!
فردا به خودم خواهی رسید
حال و روزت دیدنیست
 
 
 
دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست
اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست
مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی...!
 
 
 
 
عجیب است دریا… تا آدم را غرق خود می کند آن را پس می زند!
 
 
هر بار که می خواهم به سمتت بیایم
یادم می افتد “دلتنگی ” هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست.
 
 
قلب کال من در فصل دست های تو می رسد
فصلی برای تمام رویاها ، دستی برای تمام فصل ها.
 


+ نوشته شده در دو شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, ساعت 16:29 توسط رها |

 

در غمگين ترين لحظات زندگيم شادم که کسي نميداند که چقدر غمگينم . . .
 
 
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم
نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد . . .
 
 
خودم قبول دارم کهنه شده ام
 
آنقدر کهنه ، که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
بنویس و برو . . .
 
 
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم
خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
 
 
چیزی ویرانگرتر از این نیست
که دریابیم فریب همان کسانی را خورده‌ایم که باورشان داشته ایم
 
 
تنهایی قشنگ‌ترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ‌ کـــــس نداری . . . !
 
 
 
 
موهــــای بلنــــدم را
هیــــچ دوســــت نــــدارم
وقتــــی طنــــابِ دارم می شـــوند
بـــی نــــوازشِ دســــت های تـــــــو . . .
 
 
 
کسی که احساسات ِ تو رو بازی می گیره و تنهات میذاره
چند قدم اونورتر زیر ِ پایِ کسی دیگه داره لِه می شه
شک نکن . . .
 
 
برای من
مهر
در نگاه توست
 
نه اولین ماه پاییز . .
 
 
 
تنهایی من از جایی شروع شد که میان این همه "بود" منتظر یکی بودم که "نبود"
 
 
خواستم چشمهایت را از پشت بگیرم دیدم طاقت اسم هایی که میگویی را ندارم....
 
 
من ندار بودم عروسک قصه هایم پرید! دارا که باشی سارا خودش می اید....
 
گفتی که من به درد تو نمیخورم...!
اما هرگز نفهمیدی ... من تو را برای دردهایم نمیخواستم...
 
 
بر آنچه گذشت وآنجه شکست حسرت نخور زندگی اگر زیبا بود با گریه شروع نمی شد
 
 
آمدنت را حیران بنگرم یا رفتنت را مات بمانم...؟باد آورده را باد میبرد,قبول...اما دلم را که باد نیاورده بود...
 
 
همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود شاید آن روزی که برگشتی خسته باشی...
 
 
چگونه بفرستم" باورم" را برای تو تا باور کنی "فراموش کردنت"  کار من نیست....
 
 
 
 


+ نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:34 توسط رها |