رها...

 

آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد ، مبادا تصویرت در چشمانم آواره شود.
 
 
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدانگهدار میگویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد .
 
 
رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی وبرایم دستی تکان دهی
 
 
 
پشت سر گذاشتن خاطره ها

همه ی عشقا و دلبستگی ها
 
خیلی سخته ولی چاره نداری

جاده فریاد می زنه بیا
 
 
 
نه نمیدانی! هیچکس نمیداند!
پشت این چهره ی ارام در دلم چه میگذرد!
نمیدانی کسی نمیداند!...
این ارامش ظاهر و این دل ناارام چقدر خسته ام میکند....!
 
 
 
 
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم …..
پنهانکرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !
 
 
 
 
همیشه

در بدترین لحظه ها

تنها رها می کنی مرا و

بدترینِ لحظه ها

وقتی است

که تو

مرا

تنها
رها می کنی ...
 
 
  
غریبه
نمیدانم
گنجشک هاکه آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
 
 
مگر بین منو تو چقدر فاصله است که هر چقدر سکوت میکنم ... نمیشنوی ؟..
سرفه می کنم بیرون نمی پرد ، سکوت بدی در گلویم نشسته.....
 
 
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم . . .
مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
 
 
 
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو می چکد
اگر باران بند بیاید از این خانه می روم . .
 
 
 
 میدونی خوش بخت ترین زوج دنیا کیه … ؟

خنده و گریه . . . . !

به ندرت با هم دیده میشن اما وقتی با هم دیده میشن

اون بهترین لحظه ی زندگیه…..!
 
 
از در و دیوار قلبم نم دلتنگی می باره

بگو که دستات هنوزم واسه من یه چتری داره

دستامو تنها گذاشتی تو نمی دونی چیه دردم

از همون لحظه که رفتی دیگه زندگی نکردم...
 
 
 
در من ابری نهفته است که به آفتاب می خندد. چترت را فراموش کن اگر به سوی من می آیی. فراموش کن اگر از آسمان غمی داری .با من اینجا آرامش بی کران بارانی است که از چشمان تو سال هاست می بارد
 
 
 
آنجا که چشمای مشتاقی برای انسانی اشک میریزد ,زندگی ارزش رنج کشیدن دارد!
 
 
 
کسانیکه دوسشان دارم را مرور میکنم تا خاموشیم را به حساب فراموشیم نگذارند...
 
 
 
بی منطق ترین عضو بدنم چشمام هستند ,می بینند که دیگه دوسم نداری اما هنوز تشنه دیدنت هستند...
 
 
سخت است ...خیلی سخت وقتی بدانی او کجای زندگی توست ولی ندانی تو کجای زندگی او هستی!!!
 
 
همه نیمکتهای پارک دو نفره اند... بیخیال ,روی چمن میشینم!
 
 
 
دل است دیگر... اگر می فهمید نمی گرفت!
 
 
 
نه,گریه نمیکنم !چیزی در چشمانم رفته ...به گمانم یک خاطره است!
 
 
رفتن بهونه نمیخواد ,بهونه های رفتن که تموم بشه...کافیه!
 
 
عشق حقیقی ,هیچ وقت یکنواخت و آرام پیش نمیره!
 
 

 



نظرات شما عزیزان:

خان دایی
ساعت0:33---8 خرداد 1392
خیلی خوفه رها خانوم

مسلم
ساعت18:10---20 اسفند 1391
ریشه از سنگ قویتره.

موفقیت زمان میبره....

پس ایمانت رو نباز و ناامید نشو.
------------------------------------------
بچه که بودیم


شبها فکر میکردیم فردا چی بازی کنیم...


الان فکر میکنیم


فردا زندگی قراره چه بازی ای باهامون بکنه...
---------------------------------------------
کی پرده میان منو تو کنار می رود

تا تو را عیان ببینم و با تو گفتگو کنم.

خدای من ! یاری ام کن حائل های بین من و تو که

(شهوت، خشم ، کینه ، ترس ، ناصداقتی و ناسپاسی ) است

را در خود از بین برم تا بتوانم بی پرده

به ملاقات تو نائل گردم و همواره باذکرت آرام گیرم.




"آمین"
------------------------------------
انگار تصور من از خوشبختی

با تصور خدای من متفاوت است ...!

خـــــــدایا

فکر میکنم لازم است کمی باهم صحبت کنیم ...
-----------------------------------------
آدما گاهی لازمه

چند وقت کرکرشونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :

کسی نمرده.

فقط دلم گرفته.....
----------------------------------------
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛

به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.

وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
---------------------------------------
سلام رها جان .خوبی ؟ خیلی قشنگ بودن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:22 توسط رها |