رها...

 

اگر قصد ماندگــــــاری ندارید یادگـــــاری هم نگذارید
 
 
می کوشم غمهایم را غرق کنم ، اما بی شرف ها یاد گرفته اند ، شنا کنند..
 
 
 
خسته ام! نه اینکه کوه کنده باشم نه …! دل کنــــــــده ام!
آغوش خالیم از تو ، پرانتزی است بدون شرح...
 
 
 
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺯﺩﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…! ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺭﺍﺳﺖ
ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪﺍﻳﻨﺠﺎ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ”ﻫﺎﺳﺖ...
 
 
 
خوب هم که باشی ، از بس بَدی دیده اند خوبیهایت را باور نمیکنند. نفرین به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
 
 
 
در کودکی در کدام بازی ، راهت ندادند… که امروز ، اینقدر دیوانه وار ،…. تشنه ی “بازی کردن ” با آدم هایی؟؟؟
 
 
 
 
رسم زمانه است اگر نرم باشی تو را له میکنند اگر خشک باشی تو را میشکنند...
 
 
 
گـاهــی نمـی دانــی از دسـت داده ای .. یـــا از دسـت رفـــتـه ای...
 
 
 
به دل نگیر، آدمها اینطوری اند، سیگار هم کامش را که داد ، زیـر پا ، لِه اش می کنند...
 
 
 
گول دنیا را نخور ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند بره های این حوالی گرگ ها را میدرند سایه از سایه
هراسان در میان کوچه ها زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند
 
 
 
قبر منو خیلی بزرگ بسازین….چون یی دنیا آرزو با خودم به گور میبرم
 
 
 
بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز ! غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی
 
 
ممتد مانده ام ؛ انگار سکون عجیبی ، در شب ، میان ذهن من ؛ جولان می دهد مثل در خواب رفتن یک رویا ، با تصویری تمام سیاه...
 
 
 
آرام در گوشه ای نشسته ام .. کار از چسب و باند و پانسمان گذشته زخم به روحم رسیده
 
 
نوشته هایم را می خوانی… و می گویی: چه زیبا! راستی… دردهای آدم ها زیبایی دارد…؟!؟!؟!
 
 
سخت ترین فعلی که برایت به سادگی صرف کردم عمرم بود
 
 
 
بعضی وقت ها ‌ چنان کیشت می کنند ‌ که سالهای سال مات می مانی
 
 
 
دیدی که سخــــت نیســـــت تنها بدون مــــــــــن ؟!! دیدی صبح می شود شب ها بدون مـــــــــن !! این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند… فرقی نمی کند با مــــــن …بدون مــــــن… دیــــــروز گر چه ســـــــخت امروزم هم گذشت! طوری نمی شود فردا بدون مــــــن !!!
 
 
اگه میدونستی قطره بارون وقت دورشدن ازابراچه حسی داشت اگرمیدونستی یه بندر وقت رفتن کشتی ها چه تنها میشه، اگرمیدونستی درخت کاج وقت پرکشیدن پرنده هاچه غمگین میشه، اگرمیدونستی رفتنت چه آتشی به جونم کشید اون وقت این قدرراحت نمیگفتی خداحافظ
 
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند… وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ! ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی ست… دل خوش سیری چند صبر کن سهراب… گفته بودی قایقی خواهی ساخت ! قایقت جا دارد؟ من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
 
 
 
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود ...
 
 
می نویسم: " د ی د ا ر"
تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار
 
 
 
به تو که فکر می کنم
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ...
افسوس.
 
 
 

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمیوزد
 
 

واژه هایم رنگ باران دارد وقتی از تو مینوسم
قلبم خیس دلتنگی است وچشمانم طوفانی
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:41 توسط رها |